مغز، توده بافت عصبی است که در انتهای قدامی یک موجود زنده قرار دارد و اطلاعات حسی را یکپارچه و پاسخ‌های حرکتی را هدایت می‌کند.

دستگاه عصبی مرکزی شامل مغز و نخاع است که مراکز نظارت بر فعالیت‌های بدن‌اند.این دستگاه، اطلاعات دریافتی از محیط و درون بدن را تفسیر می‌کند و به آنها پاسخ می‌دهد. مغز و نخاع از دو بخش مادۀ خاکستری و مادۀ سفید تشکیل شده‌اند. مادۀ خاکستری شامل جسم یاخته‌های عصبی و رشته‌های عصبی بدون میلین و مادۀ سفید، اجتماع رشته‌های میلین‌دار است.

مقایسه مغز و نخاع
برش عرضی مغز و نخاع

مغز انسان حدود 1500 گرم وزن داشته که کلاً داخل جمجمه قرار دارد و از میلیاردها سلول عصبی به نام نورون تشکیل شده است. اتصالات بین نورون‌ها که به عنوان سیناپس شناخته می‌شوند، پیام‌های الکتریکی و شیمیایی را قادر می‌سازند که از یک نورون به نورون بعدی در مغز منتقل شوند، فرآیندی که زیربنای عملکردهای حسی اساسی است و برای یادگیری، حافظه و شکل‌گیری فکر و سایر فعالیت‌های شناختی حیاتی است. در مهره‌داران پایین‌تر، مغز لوله‌ای است و شبیه مرحله اولیه رشد مغز در مهره‌داران بالاتر است.

حفاظت

علاوه بر استخوان‌های جمجمه، سه پرده از نوع بافت پیوندی به نام پرده‌های مننژ از مغز حفاظت می‌کنند. فضای بین پرده‌ها را مایع مغزی ـ نخاعی پر کرده است که مانند یک ضربه‌گیر، مغز را در برابر ضربه حفاظت می‌کند.

وظیفه حفاظت فیزیکی مغز پس از جمجمه بر عهده پرده‌های مننژ است.

مننژ سامانه‌ای متشکل از چند لایه (غشاء) بوده که مغز را در بر می‌گیرد. این غشاها کار محافظت، تغذیه، و کاهش ضربه مغزی را به عهده دارند. مننژ اطراف مغز دارای سه لایه و پوشش است که از خارج به داخل سخت‌شامه، عنکبوتیه، نرم‌شامه نامیده شده‌اند. این پرده‌ها به‌طور کلی مننژ یا شامه نامیده می‌شوند که میان استخوان جمجمه و بافت مغز (و در طناب نخاعی بین ستون مهره‌ها و بافت نخاع) قرار دارند. این پرده‌ها شدت ضربه‌هایی که به استخوان سر وارد می‌شوند را کاهش داده و همچنین به عنوان یک سد شیمیایی در برابر بسیاری از مواد آسیب‌رسان ایفای نقش می‌کنند.

بخش‌ها

مغز از سه بخش اصلی مخ، مخچه و ساقۀ مغز تشکیل شده است. در ادامه با ساختار و کار بخش‌های تشکیل دهندۀ مغز بیشتر آشنا می‌شوید.

بخش‌های اصلی مغز انسان
سه بخش اصلی مغز انسان

نیم کره‌های مخ

در انسان بیشتر حجم مغز را مخ تشکیل می‌دهد. دو نیمکرۀ مخ با رشته‌های عصبی به هم متصل‌اند. رابط‌های سفید رنگ به نام رابط پینه‌ای و سه گوش از این رشته‌های عصبی‌اند. دو نیمکره به طور هم‌زمان از همۀ بدن، اطلاعات را دریافت و پردازش می‌کنند تا بخش‌های مختلف بدن به طور هماهنگ فعالیت‌کنند. هر نیمکره کارهای اختصاصی نیز دارد؛ مثلا بخش‌هایی از نیمکرۀ چپ به توانایی در ریاضیات و استدلال مربوط‌اند و نیمکرۀ راست در مهارت‌های هنری تخصص یافته است.

 بخش خارجی نیمکره‌های مخ، یعنی قشر مخ از مادۀ خاکستری است و سطح وسیعی را با ضخامت چند میلی‌متر تشکیل می‌دهد. قشر مخ، چین خورده است و شیارهای متعددی دارد. شیارهای عمیق هر یک از نیمکره‌های مخ را به چهار لوب پس‌سری، گیجگاهی، آهیانه و پیشانی تقسیم می‌کنند.

قشر مخ شامل بخش‌های حسی، حرکتی و ارتباطی است. بخش‌های حسی، پیام‌های حسی را دریافت می‌کنند. بخش‌های حرکتی به ماهیچه‌ها و غده‌ها، پیام می‌فرستند. بخش‌های ارتباطی بین بخش‌های حسی و حرکتی ارتباط برقرار می‌کنند. قشر مخ، جایگاه پردازش نهایی اطلاعات ورودی به مغز است که نتیجۀ آن یادگیری، تفکر و عملکرد هوشمندانه است.

نیمکره‌های مغز از نظر نردبان تکاملی جدیدترین قسمت مغز می‌باشند. آنها هدیه اصلی خداوند به انسان بوده و تکامل آن از پستانداران از حدود پنجاه میلیون سال پیش شروع شده و در انسان نماهائی مانند «استرالوپیتکوس» به اوج خود رسید (2 میلیون سال پیش ).

اختصاصی‌ترین صفت تکاملی ازدیاد تعداد یاخته‌های عصبی بوده که پیشرفت شایان آن را در «هموهابیلیس» و «هموارکتوس» می‌توان مشاهده کرد. دوران طلائی بزرگ شدن مغز در «نئاندرتال» و «هموساپینس» (حدود یکصد هزارسال پیش) آغاز و به انسان ختم می‌شود.

بدون نیمکره‌های مخ، انسان جاندار بی‌شعوری بیش نیست. تکوین شعور انسان عبارت بوده است از ازدیاد یاخته‌ها ( نتیجتاً اضافه شدن وزن مغز ) و ارتباطات آنها با یکدیگر برای بهتر شدن قدرت پردازش اطلاعات محیطی و درونی.  در «مرگ مغزی» این قدرت از بین می‌رود چون کل ساختار مغز مضمحل می‌شود. در درون نیمکره‌ها حفره‌هایی پر از مایع نخاعی و جود دارند که بطن‌ها نامیده می‌شوند.

قسمت‌های مختلف تشکیل دهنده نیمکره‌ها شامل قسمت‌های زیر است :

  • لوب پیشانی (Frontal Lobe)
  • لوب آهیانه‌ای (Parietal Lobe)
  • لوب پس سری (Occipital Lobe)
  • لوب گیجگاهی (Temporal Lobe)
قسمت‌های تشکیل دهنده نیمکره‌های مغز انسان
قسمت‌های تشکیل دهنده نیمکره‌های مغز انسان

لوب پیشانی

لوب پیشانی مهمترین قسمت تکامل یافته مغز است. مخصوصاً در انسان و انسان‌نماها این قسمت فوق‌العاده وسعت پیدا کرده است. قسمت‌های خلفی لوب پیشانی ویژه فرمان‌های حرکتی بوده و از هم گسیختگی نسج این قسمت باعث از کارافتادگی یک اندام می‌شود. تحریک هر قسمت از اندام‌ها و سر بر روی مکان مخصوصی از این نوار باریک وجود دارد، قسمتی از این ناحیه، که بین دو نیمکره وجود دارد، مختص حرکات اندام‌های تحتانی می‌باشد. درقسمت قدامی ناحیه حرکتی سرو دست مرکز کنترل حرکات چشم وجود دارد.

در نیمکره چپ، مرکز حرکتی تکلم درلوب پیشانی می‌باشد. از هم پاشیدگی نسوج این ناحیه باعث گنگی شده و بیمار قادر به گفتار نیست.آنچه از لوب پیشانی باقی می‌ماند عبارتست از ناحیه‌ای که در جلو قرار داشته و مرکز شعور، منطق، تفکر و تا حدودی حافظه است. از بین رفتن این قسمت از مغز در دو طرف منجر به کم اهمیت دادن اصول اخلاقی شده و تصمیمات بیمار انفعالی می‌گردد. اگر آسیب بسیار شدید باشد خلاقیت حرکات از بین رفته و ممکن است با حالت اغماء اشتباه شود. یکی از راه‌های درمان امراض روانی، در ابتدای سده حاضر، عبارت بود از تخریب دو طرفه قسمت‌های عمقی لوب‌های پیشانی و تبدیل بیمار به فردی که از نظر اجتماعی بیشتر قابل تحمل باشد. متأسفانه اثرات سوء این عمل جراحی باعث شد که بعداً کمتر مورد استفاده قرار گیرد.

لوب آهیانه‌ای

وظایف لوب‌های آهیانه‌ای در طرف راست و چپ تا حدودی با هم فرق می‌کنند. علاوه بر تشخیص محل درد، گرما، لمس و محسوسات عمقی در باریکه پشت شیار مرکزی، لب آهیانه‌ای در طرف راست بینش فضائی را در شخص بوجود می‌آورد. عوارض عمقی لوب طرف راست منجر به از دست دادن جهت یابی فضائی فرد گشته و طرف چپ بدن را در کارهای روزمره فراموش می‌کند. به حوزه بینائی چپ توجه نکرده و مثلاً ریش خود را در طرف چپ نمی‌تراشد، چنین شخصی ردیابی فضائی خود را از دست می‌دهد. شدت عارضه در بعضی بحدی است که بیمار عضوی در طرف چپ بدن خود را از یاد می‌برد و فکر می‌کند مربوط به شخص دیگری است. لوب آهیانه‌ای در طرف چپ علاوه بر جهت یابی فضائی و محسوسات طرف راست، وظیفه تکلم را نیز بعهده دارد. اختلال در ریاضیات، محاسبه، تشخیص راست و چپ بدن، خواندن و نوشتن و تکلم پس از آسیب رسیدن به لوب آهیانه چپ دیده می‌شود.

لوب پس سری

لوب پس سری مسئولیت بینائی را عهده دار بوده و آسیب رسیدن به این ناحیه شخص را بطورکامل یا نافص نابینا می‌کند. یکی از بهترین محسوسات محیطی که به وسیله آن مکانیسم پردازش اطلاعات در مغز به وسیله فیزلوژیست‌هائی مثل «هوبل» و «ویسل» در دانشگاه هاروارد برملا گشته عبارت است از «حس بینائی».

این دو دانشمند به طور سیستماتیک پردازش اطلاعات را از شبکیه تا لوب پس سری دنبال کردند. کار اصلی این پژوهشگران عبارت بود از ثبت تحریک پذیری سلول‌های شبکیه، ایستگاه زانوئی و قشر خاکستری مخ (سلول‌های ساده، پیچیده و فوق پیچیده) در مناطق به اصطلاح 17 و 18 و 19 «برودمن». لازم به یادآوری است که «برودمن» پژوهشگری بود که سطح مغز را از 1 تا 52 منطقه بر حسب انواع یاخته‌های قشر خاکستری طبقه‌بندی کرد. مثلاً منطقه 46 ویژه حافظه بوده و 44 بیان تکلم را به عهده دارد.

«هوبل و ویسل» دریافتند که به ترتیب که اطلاعات از یک ایستگاه به ایستگاه دیگری منتقل می‌شده پیچیده‌تر و به حقیقت نزدیک تر می‌شود. مثلاً سلول‌های شبکیه و ایستگاه زانوئی فقط به بک نقطه نورانی پاسخ داده، درحالی که سلول‌های ساده کورتکس بینائی تنها به یک نوار نورانی با محور خاص پاسخ می‌دهند. می‌توان تصور کرد که این نوار از تعدادی نقطه نورانی درست شده است. بنابراین، سلول‌های ساده قشر خاکستری نسبت به یک نقطه نورانی بی‌تفاوتند. به همین ترتیب که جلو برویم مشاهده می‌شود که سلول‌های پیچیده کورتکس توسط یک لبه نورانی تحریک می‌شوند که محور مشخصی داشته ولی محل آن مهم نیست. بهترین تحریک برای یک سلول فوق پیچیده یک گوشه است. با در نظر گرفتن بحث بالا، هر چقدر از منطقه 17 به طرف منطقه 19 می‌رویم وظیفه سلول‌ها پیچیده‌تر شده به تحریکی نوین پاسخ می‌دهند. این موضوع در تشخیص فاصله و رنگ‌ها بسیار صادق است.

لوب گیجگاهی

این لوب در طرف راست نقش مهمی از نظر هنر تشخیص رنگ‌ها و جوانب مختلف دستگاه‌های موسیقی داشته و در طرف چپ تأثیر مهم آن درتکلم انسان است. درک صداهای شنیده شده و پردازش دستوری گفتار و آماده کردن پاسخ شایسته، به وسیله لوب آهیانه چپ صورت می گیرد. آسیب رسیدن به لوب گیجگاهی گاهی باعث از بین رفتن توانائی نامگذاری افراد و اشیاء می‌شود. همچنین لوب‌های گیجگاهی راست و چپ با هم نقش مهمی در فعال نگهداشتن حافظه دارند. دروازه اصلی ورود اطلاعات محیطی به مغز و ثبت آنها در گرو سلامتی لوب گیجگاهی است.

به نظر می‌رسد که «هیپوکامپ» این ناحیه همگام با قسمت‌های دیگر لوب حاشیه‌ای نقش کلیدی در قبول یا رد اطلاعات داشته باشند. از این مکان است که اطلاعات منتشر شده از محسوسات محیطی به نقاط دیگر مغز مخصوصاً لوب‌های پیشانی می‌روند. بخش دیگری از فیبرهای آورنده اطلاعات به لوب گیجگاهی از ساقه مغز و هسته «مینرت» می‌باشد.

از بین رفتن «هیپوکامپ» منجر به عدم توانائی انسان در تثبیت حافظه شده و شخص قدرت انتقال اطلاعات را به سایر نقاط مغز از دست می‌دهد.

اگر انسانی هر دو لوب گیجگاهی مخصوصاً دو «هیپوکامپ» را از دست بدهد برای همیشه قدرت ثبت اطلاعات از محیط را برای یادآوری در دراز مدت از دست خواهد داد.

ساقه مغز

از نظر تکاملی ساقه مغز یکی از قدیمی‌ترین قسمت‌های سلسله اعصاب بوده که علاوه بر حفظ هوشیاری و کنترل خواب، تنفس و گردش خون، محل گردهمائی اعصاب جمجمه‌ای نیز می‌باشد که در تعیین تکلیف مرگ مغزی بسیار پراهمیت‌اند. اندازه و پاسخ مردمک‌ها به نور، رفلکس‌های قرینه و سرفه، حرکات چشم‌ها، زبان، صورت، حلق و حنجره نیز عمدتاً توسط ساقه مغز کنترل می‌شود. ساقه مغز گذرگاهی است دوطرفه برای گذشتن محسوسات از محیط خارج به طرف مغز و آوردن پیام‌های عصبی از مغز و ساقه مغز به طرف نخاع و اندام‌ها.

ساقه مغز محلّ تمرکز و پخش پیام‌های مهم به اقصی نقاط نخاع برای حفظ و کنترل قوام ماهیچه‌ها است که نهایتاً بر روی رفلکس‌های وتری نیز تأثیر می‌گذارند. این پیام‌ها، به طور مستقیم و غیر مستقیم، از هسته‌های ساختمان مشبک در سطح «پل دماغی» و «بصل‌النخاع» و «مغز میانی» نشأت گرفته و به همراهی پیام‌های «هسته‌های قرمز» و «هسته‌های گوش داخلی» بر روی «نورون‌های حرکتی گاما» سرازیر می‌شوند. تحریک نورون‌های حرکتی گاما، به طور غیر مستقیم، پس از تحریک «نورون‌‌های حرکتی آلفا» قوام ماهیچه‌ها را زیاد کرده و آنها را سفت می‌کند. در این گونه موارد رفلکس‌های وتری نیز تشدید می‌شوند. هرگاه مغز از بین رفته ولی ساقه مغز از مغز میانی به پائین در حیات باشد، رفلکس‌های وتری بسیار شدت یافته و ماهیچه‌ها آنقدر سفت می‌شوند که دست‌ها و پاها سیخ شده حالت «دِسِرِ بره» به خود می‌گیرند، یا اینکه دست‌ها از آرنج خم شده و پاها سیخ می‌شوند که به این حالت «دکورتیکه» گویند. به تدریج که ساقه مغز وظایف خود را از دست داد، قوام ماهیچه نیز از بین رفته آنها لَخت می‌شوند. در این زمان رفلکس‌های وتری نیز وجود ندارند. این حالت در «مرگ مغزی» به خوبی می‌شود به طوری که تمام ماهیچه‌ها شل بوده و رفلکس‌ها ناپدید گشته‌اند چون تمام ساقه مغز از کار افتاده است.

 

ساقه مغز از قسمت‌های زیر تشکیل شده است :

  • مغز میانی
  •  پل دماغی
  • بصل‌النخاع.

مغز میانی

در بالای پل مغزی قرار دارد و یاخته‌های عصبی آن، در فعالیت‌های مختلف از جمله شنوایی، بینایی و حرکت نقش دارند. برجستگی‌های چهارگانه بخشی از مغز میانی اند. بخش‌های مهمی از مغز میانی که در مرگ مغزی اهمیت دارند عبارتند از: ساختمان مشبک که مسئول حفظ سطح هوشیاری، بوده، پایک‌های مغزی که از الیاف و ابران حرکتی درست شده‌اند و اعصاب جمجمه‌ای سه و چهار که حرکات چشم‌ها، اندازه و پاسخ مردمک‌ها را به نور به عهده دارند. آسیب دو طرفه به ساختمان مشبک باعث حالت اغماء شده و اگر پایک‌های مغز آسیب ببینند فلج اندام‌ها و در مورد اعصاب سه و چهار ضعف حرکات چشم‌ها و بزرگ شدن مردمک‌ها با عدم پاسخ به نور را موجب می‌شود و اگر آسیب بسیار شدید باشد حرکات چشم عروسکی نیز از بین می‌روند. پس به این ترتیب با معاینه و تعیین سطح هوشیاری، حرکات و مردمک‌های چشم و قدرت اندام‌ها می‌توان به سالم بودن مغز میانی پی برد.

پل دماغی

پل مغزی، در تنظیم فعالیت‌های مختلف از جمله تنفس، ترشح بزاق و اشک نقش دارد. اجزاء مهم پل دماغی عبارتند از: قسمت دیگری از ساختمان مشبک، اعصاب جمجمه‌ای پنج، هسته عصبی شش و هفت و الیاف مرتبط کننده مخچه به سلسله اعصاب مرکزی.
آسیب دو طرفه به دو سوم فوقانی ساختمان مشبک پل دماغی باعث حالت اغماء شده و گرفتاری عصب شش، حرکات چشم‌ها را در محور افقی مختل و آسیب به عصب پنج باعث از بین رفتن حس قرنیه و رفلکس قرنیه می‌شود. بنابراین می‌توان با در نظر گرفتن سطح هوشیاری بیمار، حرکات کره چشم و صورت و رفلکس قرنیه به و ضعیت تشریحی آن پی برد.

بصل‌النخاع

 پایین‌ترین بخش مغز است که در بالای نخاع قرار دارد. بصل‌النخاع، فشار خون و ضربان قلب را تنظیم می‌کند و مرکز انعکاس‌هایی مانند عطسه، بلع، سرفه و مرکز اصلی تنظیم تنفس است. این قسمت از ساقه مغز از ساختمان مشبک، مراکز کنترل تنفس و گردش خون ، اعصاب جمجمه‌ای ۹، ۱۰، ۱۱، ۱۲ و الیاف حسی و حرکتی‌ای که مخچه، نخاع، ساقه مغز و نیمکره‌ها را به یکدیگر مربوط می‌کنند درست شده است. در بصل‌النخاع، ساختمان مشبک نقشی در تأمین سطح هوشیاری نداشته و بلکه آسیب به این قسمت از مغز به صورت نارسائی شدید و تنفس و گردش خون خود را نشان داده و رفلکس سرفه از بین می‌رود. در صورتی که بیمار هوشیار باشد، قدرت بلع در او از بین خواهد رفت.

مخچه

مخچه در پشت ساقۀ مغز قرار دارد و شامل دو نیمکره و بخشی به نام کرمینه در وسط آنهاست. مخچه مرکز تنظیم وضعیت بدن و تعادل آن است. مخچه به طور پیوسته از بخش‌های دیگر مغز، نخاع و اندام‌های حسی، مانند گوش‌ها پیام را دریافت و بررسی می‌کند تا فعالیت ماهیچه‌ها و حرکات بدن را در حالت‌های گوناگون به کمک مغز و نخاع هماهنگ کند.

در حقیقت مخچه جعبه سیاه سلسله اعصاب مرکزی بوده که تعادل انسان را کنترل کرده سرعت و دامنه حرکات را طوری تنظیم می‌کند که آنها بدون نقص باشند. مخچه در ارتباط دائم با گیرنده‌های حسی محیطی و جمجمه‌ای بوده و از طریق مغز میانی و پل دماغی پیوسته وضعیت تعادل بدن را در اختیار تالاموس، گره‌های عصبی قاعده مغز و قشر خاکستری می‌گذارد.

سه منبع اصلی ارتباط مخچه با اطلاعات محیطی عبارتند از :

  • ۱- پیام‌هائی که از نخاع به مخچه می‌رسند و نقطه شروع آنها در ماهیچه‌ها، زردپی‌ها، پوست و مفاصل است. این پیام‌ها به سرعت مخچه را از وضعیت اندام‌ها، مخصوصاً اندام‌های تحتانی، در فضا آگاه می‌سازند. توسط همین پیام‌هاست که انسان دائماً بررسی کرده و حرکات را ظریف‌تر می‌سازد. اشکال در این سیستم باعث تلوتلو خوردن شخص هنگام راه رفتن می‌شود. کرمینه قسمتی از مخچه است که پردازش اطلاعات فوق را در دست دارد.
  • ۲- پیام‌هائی که از گوش درونی به مخچه رسیده و دائماً آن را در جریان موقعیت فضایی سروگردن قرار می‌دهند. به وسیله این اطلاعات مرکز ثقل انسان درون سطح مقطع بدن بر روی زمین قرار می‌گیرد. کنترل اصلی تعادل حرکات چشم‌ها و محور عمودی بدن از وظایف این سیستم است. حفظ تعادل در حرکات مستلزم چرخشی سلامتی این قسمت از مخچه است که در قاعده آن قرار دارد.
  • ۳- اطلاعاتی که از مغز رسیده و نقش اصلی کنترل حرکات ظریف اندام‌ها (مخصوصاً دست‌ها) را به عهده دارند. اختلال در این سیستم باعث شلختگی در حرکات مهارتی می‌شود. نیمکره‌های مخچه همگام با مغز در این مورد به انسان یاری می‌کنند. عملکرد مخچه در بیماری که به حالت اغماء است از اهمیت کمتری برخوردار است.

قسمت‌های مختلف مغز انسان

ساختارهای دیگر مغز (غیر اصلی)

هر قسمت از مغز، حتی آنهایی که به عنوان «غیر اصلی» یا «فرعی» در نظر گرفته می‌شوند، در عملکرد کلی مغز و بدن نقش دارند. اختلال در هر یک از این نواحی می‌تواند بر عملکرد مغز تأثیر بگذارد، اما شدت این تأثیر ممکن است متفاوت باشد. این اصطلاح بیشتر برای تمایز بین عملکردهای اصلی و عملکردهای جانبی به کار می‌رود. در واقع، هیچ بخشی از مغز واقعاً «غیر اصلی» نیست، اما برخی از ساختارها یا نواحی ممکن است نقش‌های تخصصی‌تری داشته باشند که به طور مستقیم با عملکردهای اساسی مانند تفکر، حافظه یا کنترل حرکات در ارتباط نیستند.

تالاموس

تالاموس‌ها محل پردازش اولیه و تقویت اطلاعات حسی‌اند. اغلب پیام‌های حسی در تالاموس گرد هم می‌آیند تا به بخش‌های مربوط در قشر مخ، جهت پردازش نهایی فرستاده شوند. تالاموس توده‌ای از سلول‌های عصبی با اندازه‌های مختلف است که وظیفه پردازش و هماهنگ کردن پیام‌های حسی را در ارتباط با فعالیت‌های حرکتی داشته و دراین خصوص با گره‌های عصبی قاعده جمجمه، قشر خاکستری مغز و مخچه در تماس دائم می‌باشد. تالاموس نیز نقش بی‌نهایت مهمی در دریافت درد و محسوسات محیطی دارد. آسیب یک طرفه به تالاموس باعث کرخ شدن طرف مقابل بدن و آسیب دو طرفه، بیمار را به حالت بیهوشی می‌برد.

هیپوتالاموس

هیپوتالاموس بخشی از مغز است که در زیر تالاموس قرار دارد و در تنظیم هورمون‌ها، دمای بدن، تعداد ضربان قلب، فشار خون، تشنگی، گرسنگی، خواب و سایر فرآیندهای خودکار بدن را تنظیم می‌کند. 

سامانۀ کناره‌ای (لیمبیک یا لوب حاشیه‌ای)

که با قشر مخ، تالاموس و هیپوتالاموس ارتباط دارد. سامانه کناره‌ای در حافظه و احساساتی مانند ترس، خشم و لذت نقش ایفا می‌کند. لوب حاشیه‌ای از قدیمی‌ترین قسمت‌های مغز بوده و وظیفه‌اش بیان غرایض جنسی و تأمین احتیاجات احساسی و تنازع بقاست. لوب حاشیه‌ای در اصطلاع به «مغز اول» مشهور شده و از اینجاست که تمام اطلاعات پس از بررسی و فیلتر شدن می‌توانند به سایر نقاط مغز رسوخ کنند. احساس امنیت درونی با وجود لوب حاشیه‌ای امکان پذیر است. اینجا محل احساسات قلبی و فردی و عشق و دلدادگی است. با تکیه به «مغز اول» است که انسان کاری را انجام داده و سپس با مراجعه به منطق و «مغز جدید» یا «نئوپالیوم» پشیمان می‌شود. در این مکان است که موجود برای حفظ خود و خانواده حاضر است به استدلال کم محلی کند. کنترل اصلی سلسله اعصاب نباتی هنگام جنگ و ستیز یا پشیمانی و غم و اندوه در دست «مغز اول» یا «آرکی پالیوم» می‌باشد. بالاخره زبان اصلی نهفته در نگاه افراد به یکدیگر که حاصل آن دوست داشتن فردی و یا تنفر از فردی دیگر می‌شود در لوب حاشیه‌ای است.

اسبک مغز (هیپوکامپ)

یکی از اجزای سامانۀ کناره‌ای است که در تشکیل حافظه و یادگیری نقش دارد. حافظۀ افرادی که اسبک مغز آنان آسیب دیده، یا با جراحی برداشته شده است، دچار اختلال می‌شود.این افراد نمی‌توانند نام افراد جدید را حتی اگر هر روز با آنها در تماس باشند، به خاطر بسپارند. نام‌های جدید، حداکثر فقط برای چند دقیقه در ذهن این افراد باقی می‌مانند. البته آنان برای به یاد آوردن خاطرات مربوط به قبل از آسیب دیدگی، مشکل چندانی ندارند. پژوهشگران بر این باورند که اسبک مغز در ایجاد حافظۀ کوتاه مدت و تبدیل آن به حافظۀ بلند مدت نقش دارد؛ مثلا وقتی شمارۀ تلفنی را می‌خوانیم، یا می‌شنویم، ممکن است پس از زمان کوتاهی آن را از یاد ببریم، ولی وقتی آن را بارها به کار بریم، در حافظۀ بلند مدت ذخیره می‌شود.

ساختارهای فرعی مغز انسان
ساختارهای فرعی مغز انسان

گره‌های عصبی قاعده مغز

گره‌های عصبی قاعده مغز دسته‌ای از ساختارهای عصبی هستند که در عمق مغز قرار دارند و نقش مهمی در تنظیم حرکات، یادگیری، شناخت و رفتار دارند. 

هسته‌های دم‌دار و عدسی شکل از مهمترین گره‌های عصبی قاعده مغز می‌باشند که ارتباط تنگاتنگ با تالاموس، قشر خاکستری مغز و مخچه داشته و عملکرد اصلی آنها تنظیم فعالیت‌های حرکتی ماهیچه‌ها بوده و در تداوم حرکات آنها نقش مهمی دارند. نارسائی گره‌های عصبی قاعده مغز باعث لرزش‌های غیرارادی و سفتی و کمی تحریک ماهیچه‌ها شده و اختلال در عملکرد این گره‌ها می‌تواند منجر به مشکلاتی مانند بیماری پارکینسون شود.

 

اجزای اصلی گره‌های قاعده مغز:

  • جسم مخطط: شامل هسته دم‌دار، غلاف و هسته آکومبنس است.
  • گلوبوس پالیدوس: به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم می‌شود.
  • زیرتالاموس.
  • جسم سیاه.

جریان خون

خون‌رسانی به مغز توسط سرخرگ‌های سبات و مهره‌ای صورت می‌گیرد که مجموعاً چهار عدد بوده و حدود ۱۰۰۰ سانتی‌متر مکعب در دقیقه به مغز خون می‌رسانند. این میزان بسیار زیاد خون مبین سرعت متابولیسم بالای مغز بوده و نیاز شدید به اکسیژن و گلوکز است. زمان جریان خون از سرخرگ‌های سبات تا سیاهرگ‌های وداج حدود ده ثانیه است. قطع کامل جریان خون مغز پس از مدت پنج تا ده ثانیه منجر به بیهوشی می‌شود و اگراین زمان از ده دقیقه بیشتر شود نسج مغز از بین می‌رود.

ساختمان مشبک

یکی از سری‌ترین مناطق سلسله اعصاب مرکزی، ساختمان مشبک است که درست در مرکز ساقه مغز قرار داشته و از بصل‌النخاع تا قسمت فوقانی مغز میانی کشیده می‌شود. کمتر جائی از سلسله اعصاب مرکزی است که ساختمان مشبک در آن دست نداشته باشد. ساختمان مشبک از تعداد زیادی سلول به اندازه‌های مختلف درست شده که زوائد آنها نسبتاً کوتاه می‌باشند. علاوه برساقه مغز، نخاع، مخچه، اعصاب جمجمه‌ای، گره‌های عصبی قاعده مغز، تالاموس و نیمکره‌ها همه با ساختمان مشبک ارتباط دارند. علاوه بر این که ساختمان مشبک قدیمی‌ترین قسمت سلسله اعصاب مرکزی است، درکنترل خواب، قوام ماهیچه‌ها «تن ماهیچه‌ای» و درد نیز نقش کلیدی دارد ولی وظیفه اصلی آن برقرار داشتن سطح هوشیاری است. هرگونه ضایعه نسجی، حتی یک میلی‌متر، اگر دو طرفه باشد و در ساختمان مشبک اتفاق افتد منجر به از دست رفتن هوشیاری می‌شود.

بطن‌ها

درون مغز انسان حفره‌هائی وجود دارند که بطن نامیده می‌شوند. دو بطن درنیمکره‌ها و بطن سوم بین گره‌های عصبی قاعده مغز، بطن چهارم در پشت ساقه مغز بوده که مخچه آن را می‌پوشاند. درون بطن‌های مغز مایع مغزی نخاعی وجود دارد که درون بطن‌ها و روی سطح مغز درجریان است تا جذب شود. وزن مغز درون مایع مغزی نخاعی حدود 50 گرم است.

فیزیولوژی

مغز از فعال‌ترین و آسیب‌پذیرترین اعضای بدن انسان بوده و در حالی که جزء کوچکی از ساختار ماست اما برای تأمین تغذیه خود احتیاج به بیش از یک لیتر خون در دقیقه دارد. زیاد بودن میزان سوخت و ساز مغز است که مقاومت آن را نسبت به کمبود اکسیژن و گلوکز بسیار کم می‌کند. یاخته‌های مغز بیش از چند دقیقه توانائی کمبود اکسیژن را ندارند و در صورد ادامه هیپوکسی برای همیشه قدرت پردازش خود را از دست می‌دهند. از دست رفتن قدرت پردازش خود را به صورت تضعیف مشاعر و خلاقیت فکری نشان می‌دهد.

اگر سی‌تی‌اسکن طبیعی با سی‌تی‌اسکن مغزی که اکسیژن به آن نرسیده مقایسه شود، می‌توان شدت آسیب به مغز را از میزان کم شدن ضخامت قشر مخ تشخیص داد.

یکی از دلایل مهم ضربه‌پذیری مغز فراوانی تعداد و ارتباطات یاخته‌های آن است. از حدود سه میلیون سال پیش، به طور روز افزونی، به وزن مغز انسان‌نماها اضافه شده است، مثلاً درحالی که حجم مغز یک انسان‌نما پانصد سانتی‌متر مکعب است، در انسان این حجم به یکهزار و پانصد سانتی‌متر مکعب می‌رسد. تعداد یاخته‌های مغز ما حدود پنج تا ده هزار میلیون بوده که با هم شبکه بسیار پیچیده‌ای از ارتباطات عصبی را درست می‌کنند. این تعداد یاخته در جانداران پست کمتر بوده و ارتباطات عصبی ضعیف‌تر می‌باشند.

مدارهای الکتریکی فعال، پایه و اساس کار مغز را تشکیل می‌دهند که به صورت سطح هوشیاری جلوه‌گر می‌شوند. مغز جزء لاینفک پدیده حیات بوده و سایر اعضاء ناگزیر از فرمانبرداری هستند و تلاش آنها برای بر پانگداشتن آن است.

از قدیم در ضمیر انسان همیشه این پرسش مطرح بوده که چه چیز باعث زنده و فعال بودن انسان می‌شود ؟ حیات کجاست ؟ روح چیست ؟ و نتیجتاً در این مورد بحث‌های زیاد فلسفی، دینی و علمی وجود داشته و دارد.

حدود چهار هزار سال پیش، سومری‌ها، آشوری‌ها و مردم بین‌النهرین، سرچشمه حیات را در کبد می‌دانستند. در زمان فراعنه، مصری‌ها معتقد بودند که همراه با مرگ انسان روح «با» از بدن پرواز می‌کند. آنها باور داشتند که روح انسان در قلب و احشاء او می‌باشد. در زمان تمدن طلائی یونان قدیم، حدود چهار صد سال قبل از میلاد، افلاطون، به دلیل این که ستارگان و عالم به صورت کروی بودند و مغز نیز گرد بود، وجود روح را در سر می‌پنداشت. ارسطو که خود شاگرد افلاطون بود، برعکس، می‌پنداشت که حیات انسان در قلب اوست و محتملاً برهانی که این طرز فکر از آن نشأت گرفته عبارت بود از مردن حیوان با از دست رفتن گردش خون بدن.

با شروع مسیحیت و ابتدای تمدن روم، در حدود دویست سال بعد از میلاد، به اعتقاد ابن سینا، جالینوس با کالبد شکافی‌های خود به وجود بطن‌های مغزی پی برد (دو بطن در طرفین یکی در وسط و یکی در پشت ساقه مغز).

همچنین، او که پزشک گلادیاتورهای رومی بود شدیداً با گفته‌های ارسطو، که محسوسات و حیات در قلب جای دارند، مخالف بود. وی با بررسی‌های آزمایشگاهی مشاهده کرد که هرگاه بر روی مغز حیوانی فشار آورده شود بلافاصله بدن او فلج می‌شود در حالی که فشار بر روی قلب این حالت را بوجود نمی‌آورد. متأسفانه شدت نفوذ عقاید افلاطونی و ارسطوئی آن چنان زیاد بود که افکار جالینوس مورد قبول عام واقع نشد.

اصول طرز تفکر قرون وسطائی را در ادغام افکار جالینوس و افلاطون می‌توان دانست. پس از گذشت زمان اعتقاد بر این قرار گرفت که بطن‌های طرفی مغز مرکز دریافت محسوسات بوده که بتدریج دربطن سوم تبدیل به منطق شده و نهایتاً در بطن چهارم به صورت حافظه باقی می‌مانند. این روند فکری بیش از یکهزار وسیصد سال دوام آورد. از جمله پژوهشگرانی که در تغییر طرز فکر آن دوران نقش مهمی را بازی کرد لئوناردو داوینچی بود. او با کالبدشکافی‌های خود دریافت که محسوسات به تالاموس رفته و هم او بود که قالب مومی بطن‌های مغز گاو را ساخت. حتی داوینچی نیز در سده پانزدهم تحت تأثیر شدید افکار «جالینوس، افلاطون» بود و مصّر بود که بطن سوم، و نه بطن‌های طرفی، مرکز حواس پنجگانه می‌باشد. مخالفت داوینچی با اصولی غیر اصول علمی برای پژوهش در مورد فرضیات علمی و سعی او در رواج کالبد شکافی باعث شد که کلیسا با او سخت مخالفت کند به طوری که درسال 1515 حکم اخراج او از رم توسط پاپ امضاء شد.

مغز انسان

بت‌شکن بعدی، در مورد تفحص در علوم، دکارت بود. برخلاف داوینچی، دکارت علاقه‌ای به کالبد شکافی نداشت و ظنّ او درمورد امکان اشتباه حواس پنجگانه باعث شد اصول تفکر را در پژوهش بنیان گذارد. در قرون شانزدهم و هفدهم نحوه عملکرد مغز در مورد حیات انسان هنوز از آنچه درقرون گذشته رواج داشت نشأت می‌گرفت. در نموداری که دکارت وصف می‌کرد طرح کلی این بود :

حیات انسان در کبد بوجود آمده و به قلب می‌رود. از قلب به قاعده مغز رفته پس از مخلوط شدن با هوای تنفسی از طریق غذه کاجی به بطن‌های مغز می‌ریزد. سپس روان از طریق روزنه‌های متعدد وارد مجاری باریکی شده و از آنجا به اعضاء مختلف حرکتی، مخصوصاً ماهیچه‌ها، می‌رود.

نا گفته نماند که پیشرفت علوم و فلسفه در مشرق زمین بین قرون هشتم و یازدهم زبانزد خاص و عام بوده و اغلب پژوهشگران دوران طلائی اسلام در نشان دادن تشریح انسان از نمودارهای هندسی استفاده می‌کردند. شهرت پژوهشگران و اطبائی همانند «رازی» در سده دهم و «ابن سینا» با کتاب قانون وی در سده یازدهم هجری بر کسی پوشیده نیست.

بالاخره رسالت بزرگانی در علوم مانند داوینچی و ابوعلی سینا بدست کالبد شکافانی مانند «وسالیوس» و «توماس ویلیس» افتاد. بتدریج تشریح دقیق تر و بهتر شد به طوری که دقت «وسالیوس» درثبت جزئیات تشریح مغز کاملاً آشکار است. گرچه از قرون شانزدهم و هفدهم بر همه آشکار بود که مرکز حیات و منطق و مشاعر در مغز می‌باشد ولی این که آیا کدام نقطه از مغز چه چیزی را کنترل می‌کند هنوز مشخص نبود. آنچه مسلم است این که در اذهان تبلور چنین افکاری دیده می‌شد و همه درپی آن بودند که فلان خط شخصیتی افراد از کجا سرچشمه می‌گیرد. تصوراتی که گاهی اوقات نیز منجر به استفاده‌های نامشروع از علم بشود رواج داشت.

یکی از پدیده‌های بسیار جالب سده هیجدهم که شبیه به «کف شناسی» بود به نام «فرنولوژی» خوانده می‌شد. بانی فرنولوژی شخصی بود به اسم «ژوزف گال» این فرد زرنگ در پی این بود که روشی را پیدا کند تا توسط آن بتواند شخصیت فکری و شعوری شخص را بیان کند. گال متوجه شده بود دانش‌آموزانی که چشم‌های مشخص و برجسته‌ای دارند دارای ضریب هوشی بالائی می‌باشند. به همین دلیل او به زندان‌ها، دبیرستان‌ها و دیوانه‌خانه‌ها رفت تا بتواند فرمولی پیدا کند که بتوان به وسیله آن از وضع ظاهری سر یک نفر به ذات او پی برد. آقای گال سطح سر را به مناطقی تقسیم کرد که هر کدام برحسب برآمدگی و فرورفتگی بخصوصی که داشتند بیانگر یک صفت خاص فرد بود. فرنولوژی در قرون هیجدهم و نوزدهم در بیشتر جاهای اروپا رواج کامل داشت. کلینیک‌های مخصوص فرنولوژی در اروپا تأسیس شد و به آمریکا نیز سرایت کرد. به این ترتیب در می‌یابیم که حتی تا سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم نیز در بررسی کارکرد مغز در مجامع علمی از هم گسیختگی کلی وجود داشته است.

ضربه اصلی به فرنولوژی زمانی وارد شد که در اواسط سده نوزدهم حادثه غیر منتظره‌ای در آمریکا و چشم‌های تیزبین طبیبی در اروپا اساس آن را در هم ریختند.

داستان از این قرار بود که در فرانسه جراحی به اسم «پیربروکا» بیماری را با ضعف طرف راس و گنگی پیگیری می‌کرد. درمان‌های معمولی تأثیری نبخشیده و بیمار مزبور نهایتاً فوت کرد. خوشبختانه «بروکا» در اندیشه بود و بلافاصله بیمار را کالبد شکافی کرده و در مغز او ناحیه‌ای را پیدا کرد که بر اثر سکته مغزی از بین رفته بود. «بروکا» برای اولین بار رازی را که در قرون گذشته بر بشر نهفته بود برملا کرد که آن اختصاص مناطق مختلف مغز به وظایف مشخص و ویژه‌ای بود. او مبنای پژوهش‌هائی را گذاشت که بعداً ما را قادر کردند که سطح مغز را بر حسب کار ویژه‌ای که انجام می‌دهد تقسیم‌بندی کنیم.

در همان ایام در منطقه صخره‌ای ایالت «ورمانت» آمریکا حادثه مشابهی رخ داد. کارگران بشدت مشغول نصب ریل‌های آهن بودند. سرکارگر «گِیج» در حال بررسی علت عمل نکردن انفجار باروت بود که جرقه ناشی از برخورد دیلم با سنگ موجب انفجار و پرتاب آن به بیرون و مجروح شدن پیشانی او گردید. جراحت مغز آقای گِیج بتدریج در بیمارستان التیام یافت ولی اثرات آن بر روی شخصیت او غیرقابل باور و انکاربود. این حادثه آقای گِیج را از فردی جدی و وقت‌شناس و با ادب تبدیل به شخصی انفعالی، بی‌ادب و لاابالی کرد. در حالی که قبل از سانحه او به فکرخانواده و آینده خود بود، بعد از آن دربدر شد و بدور از خانواده آس و پاس و گمنام درگذشت.

دو حادثه بالا مبنای تشخیص تشریحی امراض مختلف توسط حرفه اعصاب داخلی تا کنون می‌باشد. مثل جانبازی که به خاطر ورود و خروج ترکش از نیمکره چپ دچار فلج راست شده است.

جنبه دیگر کارکرد مغز، «فیزیولوژی» مستلزم آزمایش‌های بسیار ساده «گالوانی» در ایتالیا بود. گالوانی برای اولین بار ثابت کرد که در مغز حیوانات الکتریسیته وجود دارد. از جمله تفریحات او این بود که در شب‌های توفانی سربرقگیری را به مغز قورباغه و پای قورباغه را توسط سیمی به زمین وصل می‌کرد. سپس او با کمال تعجب مشاهده می‌کرد که هنگام رعد و برق بدن قورباغه به تشنج در می‌آید. «گالوانی» پیش‌بینی کرد که در مغز انسان و حیوانات چیزی به اسم«الکتریسیته حیوانی» وجود دارد. اثبات وجود«الکتریسیته حیوانی» مستلزم اختراع «گالوانومتر» در سال 1820 بود.

آناتومی کامل و جامع مغز انسان

کشف الکتریسیته و تحریک پذیری مغز توسط آن به وسیله «فریش و هیتزیک» دو دانشمند آلمانی در اواخر سده نوزدهم انجام شد. این دو دانشمند مشاهده کردند که تحریک سطح مغز باعث تحریک و حرکت ناگهانی اندام‌های آنها می‌شود.

مجموعه مشاهدات کلینیکی بیماران صرعی توسط «جاکسون» در انگلیس به همراه نتایج حاصل از آسیب‌های وارده به سطح مغز توسط «فلورنس» فرانسوی، «گولتز» و «مانک» آلمانی مقدمه‌ای شد برای بسیج همگانی به منظور یافتن نقاط ویژه‌ای از سطح مغز که مسئول وظیفه‌ای بخصوص می‌باشند. این کوشش‌ها تا زمان «پنفیلد» کانادائی تا اوایل سده بیستم طول کشید تا بتوان نقشه سطح مغز را کشیده و نقاطی را که وظایف مشخصی دارند ردیابی کرد. «پنفیلد» توانست با تحریک الکتریکی سطح مغز در بیمارانی که با بی‌حسی موضعی عمل می‌شدند و تحلیل پاسخ آنها به تحریک، نقاط مختلف قشر خاکستری را از نظر وظیفه‌ای که انجام می‌دهند دقیقاً طبقه‌بندی کند. طبق یافته‌های او لوب پیشانی مخصوص اعمال حرکتی و مشاعر عالی فرد، دو طرف آهیانه ویژه اعمال حسی و لوب‌های پس سری مختص حس باصره هستند. طبق همین پژوهش‌ها، نیمکره چپ مغز اختصاص به تکلم داشته و نیمکره راست، ارتباطات فضائی را برای انسان به وجود می‌آورد.

شروع فیزیولوژی مستلزم ثبت امواج مغزی توسط «برگر» آلمانی بود که در اواخر سده نوزدهم انجام شد و نواز مغزی را به ما معرفی کرد. سرعت پیشرفت فیزیولوژی سلولی زمانی به اوج خود رسید که «رامون کاخال» اسپانیائی تئوری سلولی را درمغز به اثبات رساند و سپس پژوهش‌های مداوم توسط «هاجکینز» و «هاکسلی» که اختلاف سطح الکتریکی را دریاخته‌های مغزی اندازه گرفتند و سپس انجام تحقیقات «جان اکلز» در انگلیس و «هوبل» و «ویسل» در آمریکا می‌باشد.

هم اکنون یک بار دیگر بشر بر سر دوراهی قرارگرفته است. چگونه اطلاعات محیطی توسط حواس پنجگانه گرفته شده و درنقاط مختلف ذخیره می‌شود؟ حافظه فعال چگونه بوجود می‌آید؟ ارتباطات مغز چگونه است؟ زبان ارتباطی و شیمیایی مغز چیست؟

در این مورد بایستی از کارهای با ارزش «اریک کاندل» و «ورنون مانت کاسل» درآمریکا صحبت به میان آید که یک بار دیگر فیزیولوژی مغز را ورق زده و به جنبه نوین و ملکولی آن پرداخته‌اند.

درحال حاضر برای بشر ثابت گشته که همه چیز ما مغز ماست :

تحرک، زبان و خط، سرازیر شدن در ورطه عصیان، عشق و دلدادگی، خشم و ترس و کنترل تمام کارهای حیاتی بدن مثل گردش خون و تنفس.

مرگ مغزی

در طول سه دهه گذشته نظریه‌های گوناگونی درمورد مرگ مغزی ارائه شده که مسلماً در کشور ما نیز نقطه نظرات فرهنگی،‌ مذهبی و عاطفی وجود داشته که همه محترم هستند. در حدود یکصد سال پیش پزشکان متوجه وجود بیمارانی شدند که قلبشان پس از «ایست تنفسی» تا مدت زمانی به ضربان خود ادامه می‌داد. آنها قادر بودند با وسایل اولیه خود به تنفس این بیماران کمک کنند. از جمله این دانشمندان می‌توان «هورسلی» را نام برد.

«هاروی کوشینگ» در سال 1902 موردی را درباره بیماری گزارش کرد که در اثر ازدیاد فشار داخل جمجمه، به خاطر غده مغزی، دچار ایست تنفسی شده بود ولی قلب او تا 23 ساعت بعد به ضربان خود ادامه داد. «مولارت» در سال 1959 بیماری را که مدتها با تنفس مصنوعی زنده نگه‌داشته بود کالبد شکافی کرد و متوجه شد که در مغز او مناطق وسیعی از انهدام سلولی و ورم مغزی وجود دارند. در حقیقت بخش‌های مراقبت‌های ویژه در ریشه گرفتن مفهوم مرگ مغزی نقش مهمی را بازی کردند، زیرا که با داشتن تکنولوژی تنفس مصنوعی قادر شدند بیماران را، به ظاهر، تا مدتی زنده نگه‌دارند.

مرگ مغزی

از سالهای 1965 تا 1972 به تدریج معیارهای کنونی مرگ مغزی در دانشگاه هاروارد و انستیتوی ملّی بهداشت آمریکا مشخص شدند، ولی تا دهه هشتاد محرز نشده بود که چقدر از شبکیه پیچیده عصبی بایستی از بین رفته باشد تا بتوان عنوان «مرگ مغزی» را به آن اطلاق کرد. هنوز هم مسئله به طور کامل مورد قبول واقع نشده است. مثلاً پژوهشگرانی هستند که میل دارند بیمارانی را که «وظایف عالی» مغز را از دست داده‌اند جزء‌ افرادی بیاورند که درحقیقت مرده‌اند. این بیماران شعور، عقل و تکلم خود را از دست داده‌اند و با سلسله اعصاب نباتی زندگی می‌کنند. اما این پژوهشگران با مخالفت‌های شدید اخلاقی و فرهنگی روبرو هستند. پس باید گفت که در مرگ مغزی «هوشیاری» بیمار تبدیل به اغماء شده و «وظایف عالی» مغز نیز برای همیشه ناپدید شده‌اند. دراصل، «سطح هوشیاری» توسط ساختمان مشبک ساقه مغز و «وظایف عالی» مغز توسط نیمکره تعیین می‌شوند.

چهار رگ اصلی به مغز خون‌رسانی می‌کنند، اگر این رگ‌ها بسته شوند، خون‌رسانی به مغز مختل می‌شود و اکسیژن‌رسانی به آن انجام نمی‌شود، در نتیجه مغز به طور غیر قابل برگشتی تخریب می‌شود. در نوار مغزی هیچ علامتی از فعالیت مغز دیده نمی‌شود. فرد به محر ک‌ها هیچ پاسخی نمی‌دهد؛ حتی بدون دستگاه تنفس مصنوعی نمی‌تواند نفس بکشد. البته در این حالت، اند ام‌های دیگر بدن مانند قلب، کبد و کلیه‌ها برای مدتی فعال‌اند که در صورت اهدای آنها زندگی افراد دیگری نجات پیدا می‌کند.

تعریف تشریحی

آسیب و تخریب غیر قابل جبران به نیمکره‌ها و ساقه مغز را مرگ مغزی گویند.

تعریف فیزیولوژیک

محو کامل تظاهرات فیزیولوژیک قشر خاکستری و هسته‌های قاعده مغز و همچنین ساختمان مشبک و سایر اجزاء ساقه مغز به عنوان مرگ مغزی تلقی می‌شود.

زندگی نباتی

در زندگی نباتی بخش خودمختار مغز فعالیت دارد؛ ضربان قلب، تنفس و فشار خون تنظیم می‌شود و فرد حرکات غیر ارادی نیز نشان می‌دهد؛ اما به محر ک‌های محیطی پاسخ معناداری نمی‌دهد؛ صداهایی تولید می‌کند ولی نمی‌تواند سخن بگوید؛ فعالیتی انجام دهد و نیازهای خود را برآورده کند.

مواد اعتیادآور و مغز

نخستین تصمیم برای مصرف مواد اعتیادآور در اغلب افراد اختیاری است، اما استفاده مکرر از این مواد، تغییراتی را در مغز ایجاد می‌کند که فرد دیگر نمی‌تواند با میل شدید برای مصرف مقابله کند. این تغییرات ممکن است دائمی باشند. به همین علت، اعتیاد را بیماری برگشت‌پذیر می‌دانند که حتی سال‌ها پس از ترک مواد، فرد در خطر مصرف دوباره قرار دارد. مواد اعتیادآور بر سامانۀ کناره‌ای اثر می‌گذارند و موجب آزاد شدن ناقل‌های عصبی از جمله دوپامین می‌شوند که در فرد احساس لذت و سرخوشی ایجاد می‌کند. در نتیجه فرد، میل شدیدی به مصرف دوباره آن ماده دارد. با ادامۀ مصرف، دوپامین کمتری آزاد می‌شود و به فرد احساس کسالت، بی‌حوصلگی و افسردگی دست می‌دهد.

برای رهایی از این حالت و دستیابی به سرخوشی نخستین، فرد مجبور است، مادۀ اعتیادآور بیشتری مصرف کند. مواد اعتیادآور بر بخش‌هایی از قشر مخ نیز تأثیر می‌گذارند و توانایی قضاوت، تصمیم‌گیری و خود کنترلی فرد را کاهش می‌دهند. این اثرات به ویژه در مغز نوجوانان شدیدتر است؛ زیرا مغز آنان در حال رشد است. مصرف مواد اعتیادآور ممکن است تغییرات برگشت ناپذیری را در مغز ایجاد کند.

 تاثیر مصرف گلوکز را در مغز فرد سالم و فرد مصرف کننده کوکائین
تصویرها مصرف گلوکز را در مغز فرد سالم و فرد مصرف کننده کوکائین نشان می‌دهند. رنگ‌های آبی تیره و روشن مصرف کم گلوکز و رنگ زرد و قرمز مصرف زیاد آن را نشان می‌دهند. توجه کنید بهبود فعالیت مغز به زمان طولانی نیاز دارد؛ بخش پیشین مغز بهبود کمتری را نشان می‌دهد.

اعتیاد به الکل

مقدار الکل (اتانول) در نوشیدنی‌های الکلی متفاوت است؛ حتی مصرف کمترین مقدار الکل، بدن را تحت تأثیر قرار می‌دهد. الکل در دستگاه گوارش به سرعت جذب می‌شود. الکل از غشای یاخته‌های عصبی بخش‌های مختلف مغز عبور و فعالیت‌های آنها را مختل می‌کند. الکل علاوه بر دوپامین، بر فعالیت انواعی از ناقل‌های عصبی تحریک کننده و بازدارنده تأثیر می‌گذارد؛ و عامل کاهش دهندۀ فعالیت‌های بدنی، ایجاد ناهماهنگی در حرکات بدن و اختلال در گفتار است.
الکل فعالیت مغز را کند می‌کند و در نتیجه زمان واکنش فرد به محرک‌های محیطی افزایش پیدا می کند. مشکلات کبدی، سکتۀ قلبی و انواع سرطان از پیامدهای مصرف بلند مدت الکل است.

گردآورنده: دنیاها، دانشنامۀ فارسی | www.donyaha.ir

بازیگران هندی