شاعر این مثنوی دیوانه نیست
با ریاضی خواندهها بیگانه نیست
........................
روز و شب خواب ریاضی دیدهام
خواب خطهای موازی دیدهام
........................
کاش در دنیا نشان از غم نبود
صفر صفرم اینقدر مبهم نبود
........................
حال، بشنو اندکی از رشتهام
مثل یک زالو به خونش تشنهام
........................
در ریاضی چهرهای شاداب نیست
هشت ترمی، در آنجا باب نیست
........................
بچهها پیوسته دشنامش دهند
گوش خود اما به فرمانش دهند
........................
ای ریاضی، ای ریاضی چیستی؟
میبری هردم به تیغت، کیستی؟
........................
تاکه اسمت بر زبان سبز شد
کل مغزم پیچهایش هرز شد
........................
چون برای درسهایی مثل جبر
گاو نر میخواهد و یک مرد گبر
........................
شخصیتهایی چنان فرما و گوس
هر کدامش قامتم را داده قوس
........................
بچهها از قضیه گریان میشوند
بهر اثباتش پریشان میشوند
........................
بهر تنها یکصدم پایان ترم
جمله میلولند انجا مثل کرم
ریاضی درس خشک و درس سردی است
ریاضی بهر ما همچون نبردی است
........................
نبردی کاندر آن تیغت مداد است
حریف و دشمنت مشق زیاد است
........................
نبردی کاندر آن خونت نریزند
ولی صفرت به رنگ خون نویسند
........................
به میدان نبردش چون نهی پا
نگاهت را بگردانی به هر جا
........................
به هر سو بهر قتلت ایستاده
چهل فرمول تابعهای ساده
........................
به مشرق خیل خطهای عمودی
به مغرب شصت و دو سور وجودی
........................
که فرمولهای آن بی حد و حصر
بود در صورت و در مخرج کسر
........................
براکت این طرف با قدر مطلق
در آن سو حد و انتگرال و مشتق
........................
دو صد لعنت بر این اقوام سینوس
به تانژانت و کتانژانت و کسینوس
........................
خلاصه میکنم دیگر، کلامم
قبولش میکنی یا نه، ندانم
........................
به میدان پا منه کارت خراب است
در اینجا نمره بیست همچون سراب است
گردآورنده: دنیاها، دانشنامۀ فارسی | www.donyaha.ir